.comment-link {margin-left:.6em;}

کوی خرابات

Name:
Location: Karaj, Tehran, Iran

Saturday, October 11, 2008

چه ستاره ها كه فرو نمي ريزند بر سر تاريك من، هر شب افسوس است خمار بي خوابيت را، من ديوانه سر گشته ترين عاشقم،

بيمار تر از هر شب امشب درمانده ي جشمان توام ،

خام خام، سر در گريبان هر ديوانه اي بر مياورم و فريادي.

آه كه باراني نمي بارد برسر پر ز آتش من، آه كه درد در درونم خانه رد.

بنگر كه پس از اين مرگ من تبلور عشق ديرينم خواهد شد. من به هزار سوي تاريكي باز جز خواب تو نمي بينم.

جز تو خوابي نمي بينم.

جام چشمانت شرابي ناب مي چشاند بيماريم را تا تاب نياورم ديگر سد اشكانم را، از پس پرده هاي بغزم فرو مي ريزم بر سيلابي ويرانگر تا سر را رها كنم دردرد دلتنگيت.

با نگاهي تازه فرو كن قلب شاعرت را در اعماق عشق نابت.

با تير كمان ابرويت دوختي قلبم را بر ديوار وفاداريت تا حضرت ابديت نگاهي تازه كند بر رسوا ترين عاشق بر جوتانترين پيرمرد

Friday, May 23, 2008

خوب از وقتي صداي ناقوس عشق را شنيدم، مثل ديوانه اي دويدم تا به معبد چشمانت رسيدم، درب معبد توي باد تاب مي خورد و صدا مي داد، آري دست هيچ غريبه اي به اين معبد نرسيده بود، نفس تازه كردم و وارد شدم، وقتي بر پيشگاه خداوند معبد نشستم، معجزه اي زوزه كشيد و سرتاسر وجودم را در بر گرفت، آري عشق مرا در بر گرفت، برخاستم و گوشه اي نشستم . شمعي روشن كردم و عودي، دود فضا رو پر كرد، منم كه مثل هميشه تنگ دست و شجاع منتظر شدم، مطمئن بودم مياي، مطمئن بودم مياي پيشم و تو معبد عشق دستاي لرزانم را ميگيري!

از راه كه رسيدي يادم اومد خوابتو ديده بودم، آره تو خواب ديده بودمت مياي پيشم!

وقتي از در اومدي تو حواست به من نبود، رفتي پيش خداوند معبد و من با چشمام دنبالت كردم، دعايي زير لب زمزمه كردي، منم اين بين يه سيگار روشن كردم گرچه بعد ها فهميدم دود سيگار چاره ي درد نيست، وقتي برگشتي و منو ديدي جا نخوردي، من سرمو انداختم پايين چون چشماتو خوندم، اومدي كنار منو شمع و عودم نشستي، هنوز لبخند سلامت يادم نميره، قلبم رو توي سينه خشك كرد. من سلامم اون غرور هميشه رو نداشت، فقط يه زمزمه ي جواب بود!خوب عقاب غرورم به دام تو افتاده بود، بال پروازش قصد پريدن نداشت، مي خواست رو دستات بشينه، هنوزم واسه همين تو دستاتو گرفتن بي تابم، صاف و ساده دستام رو گرفتي و من ديگه هيچي يادم نمياد!

امشب از اون روز خيلي مي گذره، امشبم بي خواب اون روزم! كي ديده شكوه معبد عشقم رو! كي صداي ناقوسشو شنيده؟ غير از تو! عجب شبيه! تاريكي پنجه اش رو رو صورتم مي كشه و من هنوز بيدارم، سكوت تو هوا پرسه مي زنه اما من پراز هواي توام،

آه كه از عشق تو چه كاخي ساخته ام، آه كه هزاران كس از ديدنش حيرانند! ولي هنوز ارزش لبخد سلامت را ندارد! ولي هنوز مخمور اون نگاه شرابگونتم، هنوز بيمار شفاي دستان توام، من عشقم را گدايي نمي كنم من عشقم را تا هنگامه ي مرگ مي رقصم!

Tuesday, May 20, 2008

دور از تو در گوشه اي تكه قلمم را به دست دارم تا تو را بنويسم اين بار! چرا كه تو فقط هستي! وقتي در كنارم مي نشيني با چشمانم در مي يابم تو را و حال كه كنارم نشسته اي با قلمم روي كاغذي تو رادرميابم.

هر صبح كه چشم از انبوه خواب مي گشايم، ترسيم ذهن اندكم را برايت مي نويسم، تا بداني چقدر هنوز كور از توام، چقدر لال از توام و چقدر هنوز در عشق تو كم و اندكم!

با فرياد و سكوتم تو را صدا زدم و تو مرا ديدي! تو دستانم را مي فشاري به ژرفناي اين اندك نگاه من مي نگري و با آن دستان رويايي اشك هايم را از گونه هايم مي شويي.

آه عشق پاك من، خون من يادگاري جاودان از تو را در رگهايم مي چرخاند و تو را تكرار من مي كند، تو را زمان من مي كند، تو را هستي من مي كند، هر لحظه از تو پر مي شوم و لحظه ي بعد در مي يابم چطور از تو خالي بوده ام!

اي چشمه سار عشق و مهرباني، آغوشت را سوي اين بي سر و پا بگشا كه من جز تو نيستم.

Thursday, April 10, 2008

و اما باز هم عشق،

اين كه عشق تا كي درون تو با اين همه تازگي باقي مي ماند سؤال دشواري نيست!

پير خرابات گفت:

عشق، در راه است، مي رود و در حركتي روان است، اي شما كه عاشقيد! شما بايد پا به پايش برويد، در حركت باشيد، به سرعت ان طوفان شويد و بوزيد، بايد لحظه هايتان را پا به پايش بتازيد و در نمانيد. اگر خواهان آنيد كه عاشق بمانيد.

راهي براي رسيدن به عشق نيست! چون هرگز عشق يك جا نمي ماند.

اين است عشقي كه شما را مي برد به رشد، درختتان را تا به صحنه ي آسمان پيش مي كشاند و شاخه هايتان را مي گستراند، سرد و گرمتان مي كند، خم و راستتان مي كند تا ببينيد ثابت قديميتان را، دريابيد استحكامتان را، خواستتان را.

من شما را بشارت مي دهم كه هر چه با بالا سوي عشق پيش رويد محكم تر مي شويد، آباد تر مي شويد، هر لحظه زيباتر و زنده تر مي شويد.

عزيزانم بي باكانه به كارزار عشق بشتابيد.

Wednesday, April 02, 2008

مگه من كيم

يه شاعر پست

كسي كه همه رو بالا مي برد و

همه اونو پرت مي كردن پايين

مثل تف!

كاش بهم تف مي كردن

هي پست و خارم مي كنن!

چرا آخه مگه من چي كارتون كردم.

چون مي خام بالا ببرمتون؟

چون مثل ديگران خارتون نمي كنم؟

چون بهتون خيانت نمي كنم؟

چون نمي خوام بكشمتون؟

چون مي خام بهتون زندگي بدم؟

چون دوست دارم كه شاد و آزاد باشين؟

چون مي خوام خودتون باشين؟

چون همون چيزيرو مي خوام كه خودتون مي خواين؟

باشه!

من سقوط مي كنم!

دفن مي شم!

سياه مي شم و بي آبرو!

باشه!

بزارين اين يك كلمه رو بگم

دوستتون دارم!

جرم من عاشقيه!

به من تف كنين!

Sunday, March 23, 2008

ماهي قرمز عيد ما تو شوره زار نمك از تشنگي جان باخت

سكه ي پشيز عيدي تو دست پدر از شرم پ‍ژمرد

بچه هاي تو خيابون دستاشون خالي بود

و شكمشون سير از گرسنگي شده

منم امسال چيزي نو نداشتم

شلوارمو وصله ي نو زدم

تا كهنه ي پارگي اش پنهان بشه

مردم سينه ها انباشته از درد و فقر

خالي از شجاعت حتي يه حرف تازه براي عيد

به هم نوروزو تبريك مي گفتنو خوردنياشونو قسمت مي كردن!

نوروزي تاريك!

اما هنوز اينجا پشت اين همه درد

يه جرعه ي ناب از شراب عشق مونده

شراب جام بهار

شراب آزدي

شراب خندان پر از شعر زندگي!

بنوشيد نيلگون اشك هاي شراب گون تان را

تا سرمست شيد بي تابيتان را

بي تابي بهاري نو

نوروزي نوروزتر

باد شويد و بوزيد و بارور كنيد

درخت انديشه را

سبز كنيد برگ هاي عشق را

تا سر پنجه هاي باران ناز كند

سرزمينمان را!

Friday, February 29, 2008

دلگير تنهاييم پيش مي آيد. و من در تاريك اتاقم سياه جامه ي غم مي پوشم.

من هنوز هم عاشقم. قلبم فرياد مي كند نامت را. اما چه سود كه ديواري تاريك بينمان كشيده اند. ديواري بين من و تو. ديواري بين من و عزيزترين كسم.

چه كنم هر چه كندم ديوار فرو نريخت. چرا كه كلنگ ديوار دست معشوق است و او كندن نمي داند و ديوار عشق را از او حذر مي دارد.

اي ايمان به فداي دستان جادوييت، اي كاش كلنگ را محكم بگيري و بر ديوار سياه بكوبي.

مي گويندم ديوار شو تا به او برسي. نه هرگز به عزيزترين كسم خيانت نمي كنم، اين است گناه من، خيانت نكردن! و براي اين مصلوبم. گناه من عشق است و خواست رهايي، براي همين باز هم مصلوبم.

اي ناكسان ديوار ساز، اي كه آتش به روحتان بي افتد، شما را نفرين مي كنم. از نفرين مرد عاشق بترسيد. مرا عليل كرده ايد. نفرينتان مي كنم. عشقم را از من مي گيريد، پس در خون خود خفه شويد اي ناپاكان.

دلدار من در كنج قفس اين بي صفتان اسير است، و گويي ديگر از دستان عليل من كاري ساخته نيست. اي مردان عاشق دلدار من در كنج قفسي جهنمي اسير است. شما را به عشقتان قسم شمشير برداريد. شمشير برداريد كه من عليلم.

آري واي بر من، دلدار من پيش مي رود به سوي دره ي هولناك تنهايي در اين جهنم و او تنها مي ماند بين درنده خويان وحشي صفت. واي بر من ديگر تاب ماندن ندارم. ديگر تاب ديدن ندارم، اي مرگ بر من فرود آي تا تسكين دهي درد داشتن چشماني بينا را. اي مرگ فرود آي!